سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/3/2
12:55 عصر

چه کسی بر گریه سزاوارتر است؟

نوشته سین شین

بسم الله

السلام علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

سلام علیکم

« اشک، که می بارد و ناله، که اندک اندک در دل می روید و ناگهان در گلو می گیرد و راه نفس را می بندد و ناچار منفجر می شود، این زبان صادق و طبیعی شوق و اندوه و درد و عشق یک «انسان» است.

اما آنکه برای گریه کردن برنامه ای طرح می کند و آن را هدف می داند و به صورت رسم، یک سنت، یک وظیفه ی مذهبی و یا یک کار اصلی و یا به عنوان وسیله ای برای جلب منفعتی، دفع ضرری، جبران نقصی، تقصیری، رسیدن به هدفی، نتیجه ای و پاداشی، آن را ُصورت می دهدُ ، آدم خاطر جمع و بی درد و حقه ای است.
کسی که عاشق است و از معشوق دور افتاده است و یا عزادار است و مرگ عزیزی قلبش را می سوزاند، می گرید، غمگین است، هرگاه دلش یاد او می کند و زبانش سخن از او می گوید و روحش آتش می گیرد و چهره اش بر می افروزد، چشمش نیز با او همدردی می کند ، یعنی اشک می ریزد، اشک می جوشد، و این حالات همه نشانه های لطیف و صزیح ایمان و عشق راستین اویند.
               

      اما ... گریه ای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن و حس کردن  ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می آید.
فراموش نکنیم که:
نخستین کسی که بر سرگذشت حسین بزرگ(علیه السلام) گریست، عمرسعد بود و نخستین کسی که بر اینگونه ُگریه بر حسینَ ملامت کرد، شخص زینب بزرگ!(سلام الله علیها) و بد نیست بدانید که نخستین مجلس عزاداری، در دربار یزید! (برگزار شد)

منبع: فاطمه فاطمه است ، ص : 21تا23 ، نوشته علی شریعتی

....................................
تتمه نوشت:- پارسال هم به این مناسبت! همین ها را به مداد خودمان نوشتیم و امسال یه همین مناسبت! همان ها را به قلم شریعتی تکرار می کنیم.(الان درد بی درمان را درمان می کنند نمی دانم چرا این درد بی عاری و بی خیالی ما درمان ندارد.)

- آنتی شریعتی ها اگر نقدی دارن بر این نوشته بگن. اگه نه به همین عمل کنن تا سال دیگه جای این نوشته ثمره ی تحقیق اونارو جایگزین کنیم.
- ما بازم از رو نمی رویم و بانوان وبگرد را به همکاری برای یک کار پژوهشی در حوزه ی زنان و مرتبط با اینترنت دعوت می کنیم... بابا به خدا این از مهندسه و دکتره شدن اگه بیشتر نباشه کمتر نیست (یعنی کم ارزش تر نیست)

-  آقایونم اگه می تونن کمکی بکنند بفرمایند.

- این روزا بل بشو رو هم دعا کنید بلکه حالش به شود.
..................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/27
9:15 عصر

بازم امپراطوری عزت

نوشته سین شین

 

بسم الله
سلام علیکم
دست، سوت، جیغ، هورا، داد، فغان، آه، واویلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خاله سارا، خاله شاهدونه، خاله رعنا و دایی چپول و عمو پورنگ و آقا جونو و چندتا دیگه از این شخصیت ها ی رنگی هر روز ساعت هایی از ذهن و جسم! کودکان جامعه اسلامی ایران را می قاپند.
نمی دانم شمای خواننده چند ساله اید و در زمان کودکی شما برنامه های کودک چه جوری بود . عهد ما  سرنتی پیتی و دنیای مجازیش. پلنگ صورتی و شخصیت منفعت طلبش و سندباد فداکار و پسر شجاع و نیک و نیکو و اینها ما را پای صفحه تیلیفیزیون میخ کوب می کرد. که البته بعدها فهمیدیم جناب هاشمی که ان موقع مسئول صدا و سیما بود خودش هم نفهمیده چه تفکراتی را در قالب کارتون به مغزهای ما  تزریق فرموده است.

به هر جهت وضع ماها از بچه های الان خیلی بهتر بود. برو بچه های حالا گرچه زمان بیشتری می توانند فیلم و کارتون ببینیند اما از این بی کیفیت تر و خطرناک تر نمی شود تربیتشان کرد...
در دین مبین اسلام تربیت فرزندان و کلا بچه ها از اول تولد مورد توجه قرار گرفته و بیانات پیامبر اسلام و ائمه اطهار دلایلی محکم بر این ادعاست. به طور مثال امیرالمومنین علی (علیه السلام)فرموده اند:"گرانبهاترین چیزی که پدران برای فرزندانشان به ارث می‏گذارند، ادب است."(1)

و یا نقل شده است که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در شب های قدر فرزندان نازنیننشان را به نیایش و شب زنده داری دعوت می فرمودند.
در زمینه تربیت اسلامی بحمدلله در روایات و احادیث نمونه های بیشماری یافت می شود که برای پدران و مادران و متولیان تربیت کودکان راه را روشن می کنند.

متولیان تربیت کودکان در جامعه اسلامی ، خانواده هایشان و حکومت و هر انسان مسئول مسلمانی می باشد اما قطعا نقش خانواده و حکومت بسیار پررنگ ست.
اما در دنیای موج سومی سوغات فرنگ نقش اولیا در تربیت فرزندان بسیار محدود و مقطعیست به طوری که می بینیم فرزندان حتی قبل از سن قانونی می بایست خانه را ترک کنند و قبل از آن نیز به علت مشغله زیاد اولیا تربیت فرزندان عملا به بخش های دولتی و مدارس و رسانه ها واگذار شده است. نتیجه این نوع تربیت هم نوجوانان و جوانان و معتاد و بی هویتی است که با سلاح در عرض چند دقیقه معلم و  هم کلاسی هایشان را می کشد.
اما در مملکت اسلامی ما که بعضی از فرط ناراحتی از دوری فرنگ و فرنگستان چشمانشان اشکیست و برخی هم در هپروت نستالژیک عهد بوقیشان طی عمر می کنند، برای آنکه به درد ممالک ظاهرا مترقی دچار نشویم می بایست مصلحان و مسلمانان دلسوز بر اساس منابع غنی موجود به داد مسئولان آینده مملکت امام زمان ببرسند (که البته تا به حال از برکات حضورشان کسی چیزی ندیده است) .

متاسفانه امروز کسانی متولی تربیت فرزندان اسلامند که اگر آگاهانه خیانت نکرده باشند ،حماقت و بیسوادیشان کم از خیانت نیست. و مهندس عزت خان  از این دست مسئولان محترمی می باشد که نیروهای قوی ای دورو بر خودش جمع فرموده تا به اهداف بلند مدتش برسد:

                                                                                                          

خاله شاهدونه یا اون لبحندهایی که تا ته حلقش پیدا میشود.

خاله سارا ، اقا جون . دایی جون، عمو پورنگ و باقی عمو ها و عمه هایی که بخش برنامه های کودکان جامعه مان را قبضه کرده اند.

گزافه و دور از حقیقت نیست اگر بگویم برنامه های کودک و نوجوان صداو سیما بی محتوا ترین و خطرناک ترین برنامه های ممکن هستند.
صورت کلی همه شان مجموعه ای است از موسیقی های تند و کاملا طرب انگیز ، بچه هایی  که برای بی برنامگی متولیان مداوم به جیغ کشیدن و دست زدن تشویق می شوند ، مجریان هم چند تا دیالوگ کلیشه ای و تکراری را بلغور می کنند و عروسک هایی که نقش رقاصه ها را بازی می کنند (بالاخره مملکت اسلامی است  و نمی شود که مثلا خاله سارا حرکات موزون انجام بدهد البته فعلا نم شودتا بعد عزت خان یک فکری برایش بکند)

از مواردی که تربیت اسلامی برای آموزش بچه ها توصیه و حتی تاکید کرده آموزش قرآن، نماز و دعا و اعمال صالح و همین طور آشنایی با اهل بیت (سلام الله علیهم ) است و حالا شما پیدا کنید محل این تعلیمات اسلامی را در صدا و سیما و برنامه ی خاله سارا و وسط جیغ و هورا و دست های نامرتب بچه ها...
از صحنه های اجرای برنامه تا نوع پوشش بچه هایی که پشت دوربین می روند می توان دوری از ارزش های مسلم اسلامی را دید.

یک فرد بالغ و عاقل هم علی رغم توانایی در انتخاب نوع برنامه و حتی تشخیص درست و غلط از رسانه تاثیر می پذیرد چه برسد به بچه های معصومی که پدر و مادر های بازیگوش یا بی اطلاعشان هر روز چند ساعتیبه فرزندانشان اجازه دیدن و شنیدن خزعبلات عمو پورنگ و آقا جون ، قر و قمیش هایشان ، اهنگ ها ی لس آنجلسی اشان و اشعار بی محتوایشان را  میدهند.
به جرات می توانم بگویم که یک برنامه ی کودک فقط دست و جیغ و هوراست با اهنگ های غیر مجاز که هواداران کوچکش را حتی از پشت تلویزیون به رقص در می آورد...(این صحنه را چچنیدن بار به چشم دیده ام)
البته غیر از صدا و سیما نهاد های دیگری هم متولی این امر هستند مثل  مهد های کودک و فرهنگ سراها و غیره  که خوب با اینکه از ازشان نمی شود صرفنظر کرد ولی به علت فراگیر نبودن از بحث پیرامون انها خودداری می کنم متاسفانه تلویزیون حتی در دور افتاده ترین روستاها هم انتن می دهد که بعضی اوقات آدم ترجی میدهدکشورش اینقدر متمدن نمی شد.

و در آخر مثل فیلسوفان مغزت بی خودیمی رود سراغ تقابل تکنولوژی و دین و باز یاد صحبت امام(ره) می افتی که فرموده بودند : صدا و سیما دانشگاه است و بعدها مقام معظم رهبری فرمودند: صدا و سیما مدرسه است.  و  تو  سیر نزولی( شبیه به سقوط آزاد )سیما و صدا را روی نمودار تجسم کنی که خیلی ها را با خود به پایین می کشد.

1 ـ نهج‏البلاغه، قصارالحکم،ج3، ص438. (خیرماورث الآباء الأبناءالادب).
...................................................................
تتمه نوشت: - ما از خانوم ها دعوت کردیم با ما همکاری کنند _برای یک کار مطالعاتی_ که تا به حال کسی صداش در نیومده. از این چند نتیجه می شود گرفت:
- از خانوما قرار نیست حرکتی دیده بشود.
- بازدید کننده ها همشون آقا هستند.
- خانوما فقط به درد ظرف شستن می خورند (در عمل).
- خانوما دنبال فیل هوا کردن بوده و  طرح های مطالعاتی کوچک را ریز می بینند.
- خانوما بدون اجازه آقاشون کتاب نمی خونن و رفتن اجازه بگیرن.
- خانوما به همه مسائلشون اگاهن و نیازی به مطالعه نمی بینن.

- خانوما فقط با آقایون کار می کنن و همکاری خانوم ها با هم محال است.

- خانوما دیگه توان فک زدن ندارن و فکشون افتاده و در دست تعمبر است.

- (اِ.. ببخشید تلفن زنگ زد لابد سوسی جونه می خواد واسه فردا قرار بزاره بریم بازار...)

..................................................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/23
8:5 عصر

به امید باران

نوشته سین شین

بسم الله

سلام علیکم

شاید این چند پسته که نه اغلب اوقات خیلی انتقاد کردم و شما رو هم خسته کرده باشم.

البته حلالیتی ندارم که از محضرتون بطلبم. چون یک: می توانستید نخوانید دو: واقعیت ها را گفتم و اگر دغدغه ات قد بدهد تو هم باید به همین دردها مبتلا باشی.

اما به هر جهت اگر شما هم خسته نشده باشی خودم از گفتن خسته شده ام . مگر یکی دوتا ست که بگویی و خلاص.

تازه این همه را هم که بگوییم . فلسفه اش چیست؟  می گوییم که فرجی شود و مشکل حل گردد؟ یا فقط می گوییم که جزو به روز شدگان باشیم؟

خلاصه با آنکه خود را از جان سخت های روزگار می دانم ولی نمی دانم این خستگی از همان سیکل خمودگی و نشاط طبیعی آدمی منشا گرفته و بعد که به قول روان نشناس ها وارد قله ی سیکل شدم حالم می شود مثل اولش؟ یا اینکه رخنه ی شیشه خورده های شیطانک ها  در ایمان است که اثرش را اینطور نشانه می کند.

روزی چند بار از قلبت خواسته باشی محض گل روی خودش هم شده رویت را زمین نندازد و کمی دیگر بتپد، ترا کفایت می کند تا به حماقت خودت مطمئن شوی؟   و بعد دوباره یاد آن پیامک ناشناس بیفتی که: هر روز و هر شام بگو : من بالاخره در راه حسین جانم را خواهم داد ... و آن لرزش همیشگی که هیچ وقت حالش برایت عادی نمی شود سراغت بیاید و آمپر انرژیت بچسباند و قدم هایت را تند تر کنی و نسیم را در تب زمین حس کنی و با خودت بگویی «بزن بریم رفیق خدا با ماست»

خلاصه خسته ایم  ولی نه خسته تر از علی

شکسته ایم ولی نه شکسته تر از فاطمه

 شقه شقه شدیم اما نه پاره پاره تر از علی اکبر

 اسمان دلمان بدجوری رعدو برقیست ولی این فقط به درد روز پرستار می خورد تا به زینب و دلش هم فکر کنیم

... بغضمان خیلی بزرگ شده و از حنجره مان میزند اما ...

خلاصه که دلمان باران می خواهد که شر شر ببارد و صدایش در گوش همه بپیچد که : انا المهدی

ول یباز هم  او خودش از ما بیشتر منتظر باران است

پس قلب کلنگی ام منتی نداری که سرم بگذاری برای خودت و برای باران بزن

............................................................
تتمه نوشت : وقتی حرف هایت نمی خواهند در قالب جملات شیک در بیایند تو چکاره ای که مجبورشان کنی.

- اقا ما نمی تونیم از زینب(سلام الله علیها) بنویسم حرفیه؟

............................................................

اللهم عجل لولیک الفرج

 


87/2/19
9:43 عصر

همش تقصیر این قند عسله

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
یکی، دو تا، سه تا، بابایی اینجا چقدر ماشین پلیس هست ... چند بار بهت گفتم به من احترام بذار و انقدر قانونو نشکن و بده بره زیر فرش که مامانی نبینه...
اینها بخشی از گفتگوی قند عسل بود با اژدر خان (ابوی اش) در نمایشگاه کتاب بین المللی که به نظر شما خورانده شد.
بنده الان به تخلفات چپ و راستی اژدرخان کاری ندارم (بگذریم که همه چیزم زیر سر خودشه) مشکلم اون همه پلیسی بود که اومده بودن نمایشگاه کباب... از همین نم چیچی ارشادم بودن. که ماشینای خیلی میلیونی سوار میشن و یه ماشین ون هم دنبالشون راه پیمایی می کنه.

دم در متروی شهید بهشتی... یه کم بالاتر جلوی قاقالیلی فروشی.... بازم یه کم بیشتر بالاتر اونور شبستان و توی حیاتم که 2 3 تایی بودن.

آخه بیچاره ها رو واسه چی میارن انقدر الاف می کنن و از کار و زندگی میندازن...
آدم جیگرش کباب می شد واسه این پلیسای گشتی که زیر برق آفتاب اون همه مدت(احتمالا از بعد نماز صبح راه افتادن اومدن که نکنه غرفه دارا از فرصت صبح علی الطلوعی استفاده کننو بی آرایش بیان سر کاسبیشون و خلق الله کم بهره ببرن..)سر پا وای میسن
آدم جیگرش کباب می شه واسه این ماشینای پلیس که اینقدر کلاسشون بالاست

اصلش آدم جیگرش کباب می شه واسه این خانمای گشت ارشادی وقتی می بینی همین جور ادم اجق و وجق از جلوش رد می شه و اینا هی تو دلشون حرص می خورن ... آخ این چی بود ... وای نه! این اشک یکی از همین خانمای ارشادی بود که به زمین چکید ... چه کار سختی دارن این بندگان خدا آخه تا کی می تونن هیچی نگنو همه چیو بریزن تو دلشون ... معلومه شمام باشی اشکت در می آد(حالا همه گریه کنیـــــــد)

جدی:
آیا تهران راه های ترقی را می پیماید و به مدینه ی فاضله ی شهردار خوش تیپ و نمکی تهران نزدیک می شود؟ تهران شهر اخلاق ... یا همان تهران ام الفساد مملکت الجمهوریه اسلامیه

جدی تر:
آی جیگر آدم واسه این دخترایی که از شهرستان راه میافتن میان نمایشگاه و به جای کتاب همان اخلاقیات مورد نظر جناب شهردار را تماشا می کننو غرق در مهارت میزبانان در آرایش و نوع لباس می شوند. و با کوله باری از تجربه به شهر و روستایشان بر می گردند....

بیچاره این گشتایی که خانوم همراشون نیست که اصلا نمی تونن حرف بزنن...البته  شاید بشه از مافوقشون اجازه بگیرن، وقتی حوصلشون از بیکاری سر رفت ذکر بگن(من مطمئنم آقای مافوق حتما موافقت می کنه)

آی جیگر آدم کباب می شه واسه کلمه هایی مثل: پی گیری، دغدغه، قانون، اعمال قانون، عدالت و ... که همین طور عین نقل و نبات واسه پر کردن جای خالی های فرمایشات برخی استفاده میشن...

 

آی جیگر ادم کباب می شه...آی جیگر آدم کباب میشه ... چی می گی بابا .... مگه دیگه جیگری هم مونده که بخواد واسه بقیه چندین هزار درد دیگه هم کباب بشه؟
بقیشو بذار واسه اونایی که جیگراشون سالم تره و کمتر فرستادنش رو آتیش........

...

آهان یه راهی پیدا کردم(البته مدت ها بهش فکر کردم ...)

بگم؟(ما فقط جیگرمون کباب نمی شه راه کرام بلدیم چی اندیشه کرده اید؟)
من می گم آدم عاقل چرا باید این همه نیرو و هزینه و جیگر و اینا صرف کنه و عین این همه هم نتیجه نگیره؟ من می گم بیان به جای گوگوری مگوری هایی که تا به حال جرات نمی کردن بهشون کاری داشته باشن و به همین دلیل هم همش دغدغه داشتن که این قانونرو چه جوری دست کاری کنن که با اوضاع جور در بیاد ... بیان خانومای محجبه رو بگیرن... انقدر خوبه ... انقدر اینا آدمای خوب و بی آزارین. نه بلدن جیغ بکش  و نه بلدن غربت بازی در بیارن و داد و هورا راه بندازن.

 تازه با چادرم که نمیشه در رفت.  راحت می گیرنشون... انقدرم محجوبن. فقط کافیه چند تاشونو بگیرن بقیه همه قلاف  میکنن و دیگه توی اینترنتم نمیان مگه با آقاشون.. مهمتر از همه اینکه اصلا نمی دونن حق و حقوقو با چه واوی می نیسن که بخوان ازش دفاع کنن... به خدا این خیلی طرح خوبیه... چی می خوان از این بهتر ... قبول؟...بـــــــــــــــــــــله ( ببخشید فقط آقای پلیس اجراش با خودتون...)

تیتر اول روزنامه ی صبح فردای تصویب طرح:   با اجرای کاملا موفقیت آمیز طرح نیروی پلیس نسل کلیه دختران و زنان محجبه و مومنه تا فردا منقرض خواهد شد. یک مقام خیلی آگاه در این زمینه گفت:
تا کنون تمامی مجرمان و مخلان امنیت اخلاقی و اجتماعی و ...  جامعه و روسای آنها از سطح شهر جمع شده اند و تا فردا آنانی را هم که در خانه هایشان پنهان گشته اند ، با اقدامات یه هویی جمع آوری می کنیم و مستقیما به گورستان تاریخ روانه می کنیم....

 

-صحنه ی آخر:( من در حال قبض روح شدن): جناب قاضی! به خدا من شهروند با اخلاقی بودم همش تقصیر این قند عسله

..................................
تتمه نوشت:

- سپاس از زحمات نیروهای مخلص و گمنام خدا

- آیا واقعا حضرات پست پیاز را درک ننموده اند؟
- باز هم از علاقه مندان به یک کار مطالعاتی در حوزه ی زنان دعوت به همکاری می کنم( خاص خانم ها)

..................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/16
10:13 صبح

دم پیاز را محکم بچسب...

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
به نظرتون همون جور که اَ قدیم و ندیم گفتن: از ماست که بر ماست؟ یا فقط گور پدر آمریکا همه چیز زیر سر خود ناکسشه؟
شایدم می فرمایید: هم رنگ جماعت شو بابا (همراه شو عزیز...)!

یکی هم از ناخودآگاه میگه: بابام جان! شما اول نسبتتو با پیاز مشخص کن ...بعد بگو کجای پیاز به سر می بری تا بعد با هم حساب کنیم...
آی گفتی .... اصلا از کجا معلوم که من با پیاز فامیل باشم؟ ... که حالا هر کی میگه پ من خودمو پیش مرگ می کنم...

به هر حال فرض می کنیم (اگه اون چهار تا رابطه ی فلسفی رم نخونده بودم الان لازم نبود فرض کنم... اون موقع زبونم راحت می چرخید واسه  حتماو مطمئناو شایدم قطعا گفتن... بگذریم .رجوع شود به بعد پرانتز) همون فرض کنیم که بنده با پیاز قطعا فامیلیم گرچه همیشه اشکمو در آورده و هر وقت والده مکرمه خواسته شیر فهمم کنه که اینجا آشپزخونه ی منه و تو هیچ کاره ای یه پیازداده دستم و گفته رنده اش کن... ولی باز با این همه مصیبتی که به موجب نسبتم با پیاز  سرم اومده و می یاد ولی من هم چنان فرض می کنم قطعا با پیاز اینا فامیلیم.


پس بخش اول شرط ناخودآگاه رو بردم... می مونه ابنکه بنده کجای پیازم سرش یا دمش ...

 

         

 

خوب البته بنده را بسیار مایه مباهات می شد اگر سر پیازی هر چند کوچک می بودم و مطمئن»»»»»نم که از پس منسب خطیر سر بودن به خوبی بر می آمدم  اما همون موقع که بش فکر هم کردم آرزوشو دفن کردم و فاتحه .... پس می مونه دم پیاز ... چیزی فرمودید؟ ته پیاز مصطلحه نه دمش؟... ها! بــــــله! مصطلحه ولی کی داده کی گرفته؟ مگه مصطلح نیست می گن یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا ... ها؟ پس واسه چی همه ان موقع می رن تو صف شیر و مرغ ؟ از این اصلاحاتا زیاده شما زیاد سخ نگیر ...

خوب بازم بگذریم( بل بشو) همون دم پیاز بهتره آخه این روزا همین پیاز کوچیکام که تو باغچه ی مادربزرگه در میادم دمی دارن که بیا و ببین ... دمشون بیشتر به چشم میاد تا خودشون ... بازم ما به همون دم پیاز توی باغچه ی مادربزرگه راضییم...

اِ اِ اِ دایی جون پیازا رو کجا می بری ؟ بابا اینا دیگه مال باغچه است خیلی کوچیکن به درد شما نمی خورن ... حالا به جای نا خودآگاه این دایی ه که می گه چی خیال کرده بودی ... اینا سهم تیمساره ... می گم بابا اینارو که دیگه وارد نکردین خودمون کاشتیم ؟ میگه تو کاشتی پس تیمسار چه کاره بود که اون همه خون جیگر خورد تا اینا عمل اومدن؟

و... همه پیازا رو می زنه زیر بغلو دِ برو که رفتی ...

 

             
تازه داشتم با دم پیازه کنار می اومدما ... اصلا کی تیمسار اومده بوده اینجا ؟ ما فقط یه بار اونم تو لنکروزش کنار رستوران ... دیده بودیم... اصلا از کجا فهمید ما پیاز داریم ...
شتلق...

 عجب دردی این چی بود خورد تو سرم ؟ یکی با یه صدای کلفت داد زد: بیا اینم پیاز ببینم چه غلطی می خوای بکنی. یه پسته مردمو معطل خودت کردی ...
صحنه ی آخر: من .... یه پیاز گنده ی له شده که دیگه سر وتهش معلوم نیست رو زمین خدا .... و باز هم آسمون بی سر و ته همیشگی خدا
......................................................
تتمه نوشت: آقا/خانم  ما می خواییم (شایدم می خواستیم)  یه کار مطالعاتی راه بندازیم که با اینکه خودمون شروعیده ایم اما کند پیش می رود اگه کسی تمایلاتش کشید ما را خبر کند...
.......................................................
اللهم عجل لولیک الفرج