سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/3/17
9:6 عصر

مهندس! فرصت بده ما هنوز ظرفیتشو نداریم......

نوشته سین شین

بسم الله

سلام علیکم

با نهایت احترام به همه ی شهدای هشت سال مردی و دلیری و با عرض ارادت به بازماندگان آن دوران .....

.........................................................................................................................................

نمی دانم چرا حقیر به هر عملی اقدام می نماید مصائبش جلوتر از خودش رفته است . چند روز پیش که دوباره سرمان گول مالیده شد و قصد کردیم دوباره تجربه ها را تجربه نماییم ،رفتیم سراغ جعبه جادو جمبل دوست داشتنی ، تیلیویزیون ( نوشتنش هم مصیبت است!) . شبکه اول فیلم سیبنمایی به اسم «رابطه» را پخش و پلا می نُمود . ماجرای خانواده ایی شامل یک گل پسر و گل دختر و مادر خانواده . پدر خانواده در جبهه مفقود الاثر شده و پسر خانواده گرچه مطمئن است  پدرش شهید شده است! قصد دارد پدر را بیابد.  دختر خانه هم نمی خواهد بپذیرد که پدرش شهیدشده است. و البته نقش منفعل و مجهولی  به نام مادر هم در گوشه کنارها سرک می کشد. در همه ی چهره های فیلم ایمان و تقوی به شدت توی ذوق میزند . مادر دفترچه خاطرات فانتزی 40 برگ با کلاسی را به پسرش می دهد و می گوید که پدرت خواسته  این را در سن 25 سالگی به تو بدهم (چون در این سن به اعتقاد پدر آقایان به بلوغ رسیده اند درس می خوانند و سربازی می روند و می توانند زندگی ای !!! را ااداره کنند (البته پسر بابا فقط درس می خواند و گویا پدر درست حساب و کتاب ننموده بود....)

 دست بر قضا یکی از دوستان پسر، استادی را به او معرفی می کند که قبلا در جنگ بوده و فکر می کند که بتواند به آنها کمک کند.

و به مدد هنر فراوان کارگندان محترم  بعد کمدی فبلم به شدت تقویت می شود.

در همان صحنه آشنایی با استاد ،پسر با استاد برخورد می کند و دفتر خاطرات پدر از دست پسر روی زمین می افتد استاد آن را بر می دارد و به نظرش آشنا می آید( پروردگارا از این حافظه ها به ما هم ارزانی فرما ).ذکر این نکته هم لازم است که دفتر خاطرات شهید همانطور که عرض نمودم یک دفتر با جلد فانتزی(!) با کلاس 40 برگ است که خیلی نو به نظر می آید..

دختر استاد از پدرش می خواهد که به پسر جوان که دست بر قضا هنوز به امر ازدواج تن در نداده در این پروژه کمک کند تا شاید سوژه ای برای روومان اش بیابد.(دختر که به نظرنمی آید سن و سالی هم داشته باشد یک نویسنده معروف است!)

در تمام صحنه های  فیلم حتما این دو نوگل نشکفته را بدون استثنا می بینید. در اوتوبان، در ماشین  و در پمپ بنزین ،در پارک و در منزل جانبازی که از همرزمان پدر است .  پسرکه شدیدا از وضع جانباز آزرده خاطر شده  از همسر جانباز شیمیایی به علت نزول این مصیبت جانکاه بر سرشان دلجویی نموده و بیان می دارد: «خدا صبر بده» !!!!

پسر جویای پدر و دختر جویای سوژه !!! در پارک که احتمالا محلی بوده که پدر درجنگ از آن عبور کرده یا رد پای پدر در آن حوالی دیده شده !! لفظا درگیر شده و چون شرایط و زمان اندک، اقتضا می کند یکدیگر را با ضمایر و افعال مفرد می خوانند و دخترک از این فرصت استفاده نموده و یادآوری میکند که پدر او هم جانباز شیمیایی است که مبادا پسرک وهم برش دارد که فقط خودش با جامعه خانواده شهدا و جانبازان نسبتی دارد.دست آخر طی یک صحنه درام دخترخانم نویسنده معروف قهر می کند....( همه گریه کنید........)

در حین این گشت و گزار (ببخشید جست و جو و تحقیق) پسر با دوستان پدر آشنا می شود که همگی بدون استثتا یا استادند و جانباز شیمیایی یا خیلی پولدارند و جانباز شیمیایی  و اگر خودشان هم جانباز نباشند حتما همسرشان جانباز می باشد .

یکی از دوستان پدر که (به نقل از خود جناب مایه دار) به پشتوانه صداقت و بی اعتناییش به مال دنیا (التماس ریا برادر) به مال و مکنتی رسیده ماشینی به پسر هدیه می کند.

بقیه قصه چیزی برای نقل ندارد جز اینکه پسر در آخر ،نواری را  که از صحبت های پدر در خط مقدم ضبط شده است می یابد . و در یک جمع صمیمی از تمام بازیگران محترم آن را گوش می نمایند..

نوار ضبط شده دارای چنان کیفیتیست که بنده به گمانم آمد در استدیوی خط مقدم ! ضبط شده بود.

و پدر در نوار از خدا می خواهد که جنازه اش یافته نشود و....

دخترک که تا بحال باورش نمی شد پدرش شهید شده ار اتاق بیرون میزند . دختر استاد به دنبالش می رود و پسر هم بعد چند لحظه به آنها ملحق می شود. دختر استاد گویی که در میتینگ انتخاباتی صحبت میکند از دختر میخواهد به شهادت پدرش افتخار کند دختر هم قبول میکند (ما هم همین طوری خاله خاله بازی می کردیم....)

و بعد که قضایای کم اهمیت شهادت پدر و حس یتیمی و بی پدری دختر رفع و رجوع میشود پسر از دختر استاد اجازه می خواهد تا مطلبی را بگوید .

« خانم ... شما دراین مدت مثل یک خواهر ! به من کمک کردید ، خواستم  بگم اگه ممکنه این رابطه خواهر و برادری بین من و شما ادامه پیدا کنه.»

و قیافه دختر استاد که همه ی رشته هایش را پنبه می بیند به اندازه قیافه اعضای خانه که ازخنده روی زمین به خود می پیچیدند دیدنی نیست.

نتیجه اخلاقی:

1- به همه آنانی که بر بنده خورده! می گیرند که چرا توی سر مال میزنی می خواستی نگاه نکنی : این خواسته تا وقتی حتی یک تک قرانی از حقوق پدر بزرگوار تحت عنوان مالیات بردرآمد! به کیسه جعبه جادو جمبلیها واریز می شود محقق نخواهد شد شرمنده. 

2- حتی شهدا هم نمی توانند پیش بینی درستی از آینده فرزندان نسل سومیشان داشته باشند.

3- در نوبت اول در دیدار با اساتید به آنها تنه بزنید شاید آشنا دراومدید....

4- برای نویسندگی سن و سال مهم نیست برای جور شدن قصه فیلم می شود ره صد ساله را یک ساعته هم رفت و در جوانی نویسنده ای معروف شد.

5- یافتن پدر بعد از 25 سال آنفدر حیاتی است که لازم است از صبح تا غروب تهران ! را زیر پا بگذارید . شما که اصلا کار دیگه ای ندارید.

6- گل عزیز است غنیمت شماریدش صحبت (حتی در پارک....)

7-  از کلیه دست اندر کاران متشکر بوده که از هر موضوعی اسباب خنده خلق الله را فراهم مینمایید ما که کم آوردیم  ..... 

اما سخنی با شما جناب مهندس ! برادر ما هنوز ظرفیت این همه خوشحالی و خنده را نداریم  بعضی وقت ها به جای خنده بغض میکنیم......

...........................................................................................................................

ته نوشت: نگویید چرا زود به زود به روز میکنم ! خوب چه اشکالی دارد نهایتش اینست که کار حرفه ایی محسوب نمی شود ولی بنده اصلا در نزدیکی حرفه ای بودن هم نیستم چه برسد به اینکه بخواهم حرفه ای بنویسم .تازه از کجا معلوم که دیگر فرصتی برای نوشتن و به روز بودن پیدا شود احتمال اینکه درسرای باقی هم بتوانم برایتان منبر بروم که ..... با دهان پر از سرب داغ و قیر و آسفالت پخته که هم نمی شود حرف زد می شود؟ پس تحمل نمایید لطفا.....

...........................................................................................................................

یا زهرا (سلام الله علیها).