سلام
از احساس حقيقي خفته در مطلبت رضايت دروني ساطع ميشه اما ميخوام بگم در كنار همه اينها نبايد فراموش كرد كه در ادبيات كهن اينگونه سعي كردن مطلبو به ما برسونن كه:
يه بابايي با بزرگ علمي شهرشون كه خيلي هم قبولش داشتن و عارف مسلك بود همسفر ميشه، تو راه مي رسن به يه رودخونه... ميگه چه جوري رد شيم حاجي...
اونم ميگه يه بسم الله بگو راحت از رو آب رد شو انگار داري رو زمين خشك حركت مي كني...
پيرمرد ساده دل و خالص اعتقاد هم با اين ذكر از آب رد ميشه...
ولي حاجي كه باور نداشت موندو ...فقط كامنت بود... ايدك الله