سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/8/3
7:13 عصر

حجاب زخیـم حجاب ها

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
گویی به پرواز در می آیی ولی نه از آن جنس هپروتی اش که خود را در میان ابر ها و بالای سر همه ببینی و آنچنان مشعوف شوی که یادت برود این خیالی بیش نیست .تو تازه بال هایت جوانه زده.
گویی به پرواز در می آیی و از فراز پنداشته هایت به واقعیت می نگری.
نه کمیلی خواندیم و نه جمعه مان به ندبه آغاز شد. به همراهیت خوانده بودند به مهمانی ات خوانده بودند، البته خیال می کردی. ولی با بغضی که بر گلویت نشانده بودند بازت گرداندند....
بگذار از گفته های گذشته ام برایت بگویم‍؛ آن گاه که با جوانی، جوانی می کردم. ببینی که چه نزدیک است اگر از فراز روزمرگی و به عنایت تابیده اش سخنی گفته شود و اینکه مرغ من همچنان یک پا دارد و برایش عبرتی نشده تا این چنین بغض بی مهری و کوته نظری بر گلویش ننشنانند...

 


کاش مرا بال پروازی بود

تا می پریدم بیکباره از همه ی دود و دم این شهر

به یکباره از این همه جور و ظلم و نامردی و نامردی

می پریدم از بغض حسادت، گره کور حقارت

زرق و برق لامپهای نئون مردینته و تجارت

از عشق های یک دقیقه و یک ساعت

از روزمرگی

از همرنگ جماعت نادانان شدن

به اجبار خندیدن، گریستن، نالیدن و راضی بودن

بازی کردن،رقصاندن و رقصانده شدن

دویدن و تحقیرشدن در برابر آنچه خود خلق کرده ایم تا موجب راحتی مان باشد و حالا می دویم تا او  راحت باشد

از این همه رنگی که به قاعده، هارمونی شان حفظ می شود

از همه ی عناوین زیبای روی تابلو شدن

کاش مرا بال پروازی بود

تا به حال دیده ای، در حالیکه روبرویت دیواری بلند به آسمان رفته است و تو آنسوی دیوار را نمی توانی ببینی، پرنده ای کوچک به یکباره بال می گشاید و دیوار بلند را پشت سر می گذارد و آن سوی دیوار نا امیدی ات را در می نوردد؟

کاش مرا بال پروازی بود

پر می گشودم به فراسوی دیوار های پنهان و پیدای دنیای مغرور و رو به تباهی

پرمی گشودم و آن قدر از زمین دور می شدم که دیگر آدم ها و ساخته هایشان به ارزش یک نقطه طول و عرض پیدا می کردند.

تا به آنجا که تنها ابر باشد و ستاره

دل یکدست گنجشککان باشد و همصدایی درختان

ضمیر پاک خدادوستان باشد و تمنای معرفت

عشق باشد و خدا

خدا باشد و تنها خدا

..........................................................................................................................................

تتمه نوشت: نیاید روزی که نتیجه ی ساخته هایمان آینه ای باشد که اعوجاجش سرها را بزرگ و دستان و پاها را معیوب نشان دهد.

- پیام یکی برای آن غایب حاضر :

                      این جمعه نیا امیرمان می آید                      آن جمعه نیا وزیرمان می آید

                      داریم حساب می کنیم آقا جان                      از آمدن چه گیرمان می آید

- پروردگارا غفلت بعداز فهم آخر نفهمی است، برسان مددی تا نفهمیمان به ته خط نرسد.

........................................................................................................................................

هم اکنون به یاری سبزت نیازمندم  ای  ناظر حاضر غایب