سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/2/19
9:43 عصر

همش تقصیر این قند عسله

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
یکی، دو تا، سه تا، بابایی اینجا چقدر ماشین پلیس هست ... چند بار بهت گفتم به من احترام بذار و انقدر قانونو نشکن و بده بره زیر فرش که مامانی نبینه...
اینها بخشی از گفتگوی قند عسل بود با اژدر خان (ابوی اش) در نمایشگاه کتاب بین المللی که به نظر شما خورانده شد.
بنده الان به تخلفات چپ و راستی اژدرخان کاری ندارم (بگذریم که همه چیزم زیر سر خودشه) مشکلم اون همه پلیسی بود که اومده بودن نمایشگاه کباب... از همین نم چیچی ارشادم بودن. که ماشینای خیلی میلیونی سوار میشن و یه ماشین ون هم دنبالشون راه پیمایی می کنه.

دم در متروی شهید بهشتی... یه کم بالاتر جلوی قاقالیلی فروشی.... بازم یه کم بیشتر بالاتر اونور شبستان و توی حیاتم که 2 3 تایی بودن.

آخه بیچاره ها رو واسه چی میارن انقدر الاف می کنن و از کار و زندگی میندازن...
آدم جیگرش کباب می شد واسه این پلیسای گشتی که زیر برق آفتاب اون همه مدت(احتمالا از بعد نماز صبح راه افتادن اومدن که نکنه غرفه دارا از فرصت صبح علی الطلوعی استفاده کننو بی آرایش بیان سر کاسبیشون و خلق الله کم بهره ببرن..)سر پا وای میسن
آدم جیگرش کباب می شه واسه این ماشینای پلیس که اینقدر کلاسشون بالاست

اصلش آدم جیگرش کباب می شه واسه این خانمای گشت ارشادی وقتی می بینی همین جور ادم اجق و وجق از جلوش رد می شه و اینا هی تو دلشون حرص می خورن ... آخ این چی بود ... وای نه! این اشک یکی از همین خانمای ارشادی بود که به زمین چکید ... چه کار سختی دارن این بندگان خدا آخه تا کی می تونن هیچی نگنو همه چیو بریزن تو دلشون ... معلومه شمام باشی اشکت در می آد(حالا همه گریه کنیـــــــد)

جدی:
آیا تهران راه های ترقی را می پیماید و به مدینه ی فاضله ی شهردار خوش تیپ و نمکی تهران نزدیک می شود؟ تهران شهر اخلاق ... یا همان تهران ام الفساد مملکت الجمهوریه اسلامیه

جدی تر:
آی جیگر آدم واسه این دخترایی که از شهرستان راه میافتن میان نمایشگاه و به جای کتاب همان اخلاقیات مورد نظر جناب شهردار را تماشا می کننو غرق در مهارت میزبانان در آرایش و نوع لباس می شوند. و با کوله باری از تجربه به شهر و روستایشان بر می گردند....

بیچاره این گشتایی که خانوم همراشون نیست که اصلا نمی تونن حرف بزنن...البته  شاید بشه از مافوقشون اجازه بگیرن، وقتی حوصلشون از بیکاری سر رفت ذکر بگن(من مطمئنم آقای مافوق حتما موافقت می کنه)

آی جیگر آدم کباب می شه واسه کلمه هایی مثل: پی گیری، دغدغه، قانون، اعمال قانون، عدالت و ... که همین طور عین نقل و نبات واسه پر کردن جای خالی های فرمایشات برخی استفاده میشن...

 

آی جیگر ادم کباب می شه...آی جیگر آدم کباب میشه ... چی می گی بابا .... مگه دیگه جیگری هم مونده که بخواد واسه بقیه چندین هزار درد دیگه هم کباب بشه؟
بقیشو بذار واسه اونایی که جیگراشون سالم تره و کمتر فرستادنش رو آتیش........

...

آهان یه راهی پیدا کردم(البته مدت ها بهش فکر کردم ...)

بگم؟(ما فقط جیگرمون کباب نمی شه راه کرام بلدیم چی اندیشه کرده اید؟)
من می گم آدم عاقل چرا باید این همه نیرو و هزینه و جیگر و اینا صرف کنه و عین این همه هم نتیجه نگیره؟ من می گم بیان به جای گوگوری مگوری هایی که تا به حال جرات نمی کردن بهشون کاری داشته باشن و به همین دلیل هم همش دغدغه داشتن که این قانونرو چه جوری دست کاری کنن که با اوضاع جور در بیاد ... بیان خانومای محجبه رو بگیرن... انقدر خوبه ... انقدر اینا آدمای خوب و بی آزارین. نه بلدن جیغ بکش  و نه بلدن غربت بازی در بیارن و داد و هورا راه بندازن.

 تازه با چادرم که نمیشه در رفت.  راحت می گیرنشون... انقدرم محجوبن. فقط کافیه چند تاشونو بگیرن بقیه همه قلاف  میکنن و دیگه توی اینترنتم نمیان مگه با آقاشون.. مهمتر از همه اینکه اصلا نمی دونن حق و حقوقو با چه واوی می نیسن که بخوان ازش دفاع کنن... به خدا این خیلی طرح خوبیه... چی می خوان از این بهتر ... قبول؟...بـــــــــــــــــــــله ( ببخشید فقط آقای پلیس اجراش با خودتون...)

تیتر اول روزنامه ی صبح فردای تصویب طرح:   با اجرای کاملا موفقیت آمیز طرح نیروی پلیس نسل کلیه دختران و زنان محجبه و مومنه تا فردا منقرض خواهد شد. یک مقام خیلی آگاه در این زمینه گفت:
تا کنون تمامی مجرمان و مخلان امنیت اخلاقی و اجتماعی و ...  جامعه و روسای آنها از سطح شهر جمع شده اند و تا فردا آنانی را هم که در خانه هایشان پنهان گشته اند ، با اقدامات یه هویی جمع آوری می کنیم و مستقیما به گورستان تاریخ روانه می کنیم....

 

-صحنه ی آخر:( من در حال قبض روح شدن): جناب قاضی! به خدا من شهروند با اخلاقی بودم همش تقصیر این قند عسله

..................................
تتمه نوشت:

- سپاس از زحمات نیروهای مخلص و گمنام خدا

- آیا واقعا حضرات پست پیاز را درک ننموده اند؟
- باز هم از علاقه مندان به یک کار مطالعاتی در حوزه ی زنان دعوت به همکاری می کنم( خاص خانم ها)

..................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/16
10:13 صبح

دم پیاز را محکم بچسب...

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
به نظرتون همون جور که اَ قدیم و ندیم گفتن: از ماست که بر ماست؟ یا فقط گور پدر آمریکا همه چیز زیر سر خود ناکسشه؟
شایدم می فرمایید: هم رنگ جماعت شو بابا (همراه شو عزیز...)!

یکی هم از ناخودآگاه میگه: بابام جان! شما اول نسبتتو با پیاز مشخص کن ...بعد بگو کجای پیاز به سر می بری تا بعد با هم حساب کنیم...
آی گفتی .... اصلا از کجا معلوم که من با پیاز فامیل باشم؟ ... که حالا هر کی میگه پ من خودمو پیش مرگ می کنم...

به هر حال فرض می کنیم (اگه اون چهار تا رابطه ی فلسفی رم نخونده بودم الان لازم نبود فرض کنم... اون موقع زبونم راحت می چرخید واسه  حتماو مطمئناو شایدم قطعا گفتن... بگذریم .رجوع شود به بعد پرانتز) همون فرض کنیم که بنده با پیاز قطعا فامیلیم گرچه همیشه اشکمو در آورده و هر وقت والده مکرمه خواسته شیر فهمم کنه که اینجا آشپزخونه ی منه و تو هیچ کاره ای یه پیازداده دستم و گفته رنده اش کن... ولی باز با این همه مصیبتی که به موجب نسبتم با پیاز  سرم اومده و می یاد ولی من هم چنان فرض می کنم قطعا با پیاز اینا فامیلیم.


پس بخش اول شرط ناخودآگاه رو بردم... می مونه ابنکه بنده کجای پیازم سرش یا دمش ...

 

         

 

خوب البته بنده را بسیار مایه مباهات می شد اگر سر پیازی هر چند کوچک می بودم و مطمئن»»»»»نم که از پس منسب خطیر سر بودن به خوبی بر می آمدم  اما همون موقع که بش فکر هم کردم آرزوشو دفن کردم و فاتحه .... پس می مونه دم پیاز ... چیزی فرمودید؟ ته پیاز مصطلحه نه دمش؟... ها! بــــــله! مصطلحه ولی کی داده کی گرفته؟ مگه مصطلح نیست می گن یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا ... ها؟ پس واسه چی همه ان موقع می رن تو صف شیر و مرغ ؟ از این اصلاحاتا زیاده شما زیاد سخ نگیر ...

خوب بازم بگذریم( بل بشو) همون دم پیاز بهتره آخه این روزا همین پیاز کوچیکام که تو باغچه ی مادربزرگه در میادم دمی دارن که بیا و ببین ... دمشون بیشتر به چشم میاد تا خودشون ... بازم ما به همون دم پیاز توی باغچه ی مادربزرگه راضییم...

اِ اِ اِ دایی جون پیازا رو کجا می بری ؟ بابا اینا دیگه مال باغچه است خیلی کوچیکن به درد شما نمی خورن ... حالا به جای نا خودآگاه این دایی ه که می گه چی خیال کرده بودی ... اینا سهم تیمساره ... می گم بابا اینارو که دیگه وارد نکردین خودمون کاشتیم ؟ میگه تو کاشتی پس تیمسار چه کاره بود که اون همه خون جیگر خورد تا اینا عمل اومدن؟

و... همه پیازا رو می زنه زیر بغلو دِ برو که رفتی ...

 

             
تازه داشتم با دم پیازه کنار می اومدما ... اصلا کی تیمسار اومده بوده اینجا ؟ ما فقط یه بار اونم تو لنکروزش کنار رستوران ... دیده بودیم... اصلا از کجا فهمید ما پیاز داریم ...
شتلق...

 عجب دردی این چی بود خورد تو سرم ؟ یکی با یه صدای کلفت داد زد: بیا اینم پیاز ببینم چه غلطی می خوای بکنی. یه پسته مردمو معطل خودت کردی ...
صحنه ی آخر: من .... یه پیاز گنده ی له شده که دیگه سر وتهش معلوم نیست رو زمین خدا .... و باز هم آسمون بی سر و ته همیشگی خدا
......................................................
تتمه نوشت: آقا/خانم  ما می خواییم (شایدم می خواستیم)  یه کار مطالعاتی راه بندازیم که با اینکه خودمون شروعیده ایم اما کند پیش می رود اگه کسی تمایلاتش کشید ما را خبر کند...
.......................................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/10
1:8 عصر

ضرورت تنوع در حرکات موزون

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
به اقتضای رشته مان گه گداری اخبار مربوط به صنعت دستمون می رسه اما این چند وقته هرکی مارو دیده از نبودن کار و مناقصه و فلان و فلان گله کرده کارگرا که رفتن مرخصی اجباری و بقیه هم که توی دفتراشون مگس پراندنی می کنن... از هر کدومشون که می پرسی بابا این همه هر روز تیلیویزیون و سایر رسانه ها!!! از تولید و روند رو به رشد صنعت و تجارت کشور حرف می زنن پس چجوری شما بیکارین؟ میگن بابا نمی شه کار کرد با این اوضاع!!!  از ترس این که نکنه یه قرون کم و زیاد بشه و احمدی نژاد بیاد سروقتشون ترجیح میدن کار نکنن!!!

اگه باز هم به اقتضای رشته با این محیط ها و شرکت ها و نحوه کارشان آشنا نبودم شاید کمی بهشان حق میدادم اما در بهترین شرکت های مهندسی و فنی، بهترین کارها همان مونتاژ و دیتیل نقشه های دست چندم چینی هاست که با قیمت های کلان می خرن و از روش با آزمون و خطا می سازن...

 


بنده خدایی می گفت یه شرکت پیمانکاری که یه پروژه ی چندین میلیاردی دستش بود یه مهندس نداشت که بتونه یه مخروط ناقصو برای برش گسترده کنه (یعنی نقشه گستردشو روی کاغذ بیاره تا برشکار بتونه با ورق ببردش)
از این دست پیمانکاری ها و شرکت ها فت و فراوون ریخته و عین ریگ بیابون پول پارو می فرمان
حالا که یه نفر پیدا شده که خودش از مهندسی سرش می شه و نمیذاره پول بیت المال الکی از کیسه مردم به گلوی گشاد این شرکت ها بره همه دادشون در اومده که وامصیبتا دیگر چکار می توان کرد .... کارهای بی کیفیت که ییشتر برای دست گرمی دانشجوهای تازه کار خوبه ... یا محصولاتی که مثلا باید عمر مفید 50 ساله داشته باشه به اندازه 2 تا 3 سال کار می کنه و کلی هزینه علاوه بر تعویض روی دست استفاده کننده هم می ذاره حاصل کار اغلب این شرکت های بعضا پر طمطراقه...
نمونه های عمومیش که خیلی ها باهاش آشنان همین شرکت های تولید کننده ی خودرو هستن ... اگه خط تولید پیکانو می دیدی هر لحظه فکر میکردی که الانه که از بالا بریزه پایین... بقیه هم که خدا رو شکر مونتاژن و تنها کار شرکت به اصطلاح سازنده اینه که سفارشی رنگ خودروتونو بزنه یا مثلا ترمز ای بی اس بزارن یا نه شما هم بسته به جیب مبارک چندین برابر قیمت تمام شده بپردزید و برا ی مدتی خوش باشید که خودرو یی سوار می شوید به هر حال...
البته نباید همه چیز را سیاه دید بعضی از این صنعت مردان هم احتمالا  هدفشان ادخال سرور در قلب مومنین است دستشان درد نکند برنامه گفتگوی خبری شبکه دو هم شده مکانی و مجالی برای تحقق این مهم
بذرپاش را یادتان است با چه جنجالی مدیر سایپا شد؟ در نهایت آرامش اشکال خودور ها را در حد خطی به اندازه ی 1 میلی متر در گوشه شیشه ی عقب ماشین عنوان می فرمود و مدیر عامل ایران خودرو مدعی دومین خودروی ملی میشد
آن شب از بس سرور به قلبمان داخل شده بود که از گوشه چشمان بنده و اخوی گوله گوله اشک سرازیر بود. خدا خیرشان دهد  به فکر مردمن ...

- رئیس جمهورم رئیس جمهورای قدیم حالا با این وضعی که پیش اومده چرخ صنعت ( همان چرخ ماشین های چاپ اسکناس بعضی)چجوری بچرخه....

یه ذره رویا پردازی هم بعضی وقتا بد نیست مثلا فکر کنی دست سوء استفاده چی ها و غیر متخصص ها از صنعت کوتاه شده و امکان کار و فعالیت برای این همه فارغ التحصیل بیکار که هم جونن و هم نیرو و شوق کار دارن و هنوزم وارد زد و بند نشدن ایجاد شده...
اووووووووووووه !!! شتر در خواب بیند پنبه دانه.........

- رئیس جمهورم رئیس جمهورای قدیم حداقل چند جور حرکات موزون بلد بودن که هر بار بنا به شرایط و بسته به نوع ساز صنعت مردان برقصن آخه با یه مدل حرکات موزون که کار مملکت پیش نمیره

...............................
تتمه نوشت: این پست یه ذره شبیه آش شله قلمکار شد ...

..................................
اللهم عجل لولیک الفرج


87/2/2
6:50 عصر

غیرت های زمانمند

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
1- سکانس اول: بعد از ظهر یک روز آفتابی میدان تجریش
مردی به همراه همسرش! دست در دست یکدیگر در امتداد افق خیابان را متر می کنند... زن ظاهری بسیار زننده دارد و لباس هایی ناجور به تن دارد .مرد هم از افتخار مجهول المنشائی به خود می بالد و با گردنی افراشته طی طریق کی نماید....
گشت ارشاد سردار احمدی مقدم هم کمی آنطرف تر سرش گرم است.
2- سکانس دوم: مرد و زن کنار خیایبان ولیعصر ایستاده اند تا سوار تاکسی شوند.

 گشت ارشاد که وضعیت را می بیند نزدیک شده و خانم را سوار می کند. مرد حیران از اتفاقی که افتاده با تاخیری چند ثانیه ای خودش را جمع و جور می کند و با سرعت باد شروع به دنبال کردن اتومبیل گشت که حالا کمی هم دورتر شده می کند. و مدام فرید می زند: « زنمه ، زنمه »

3- سکانس سوم: ماشین گشت می ایستد.

 مرد خودش را به اتومبیل گشت می رساند و با عصبانیت تمام هرچه زور دارد جمع می کند و مامور پلیس را هل میدهد و هر چه می تواند از ادبش خرج می کند تا نشان دهد که چه مرد غیرت مندیست...
مامور پلیس به مرد توضیح میدهد که باید به کجا دنبال زنش برودو دوباره به حرکتشان ادامه می دهند...
ما تا همین جای جریان را دیدیم آن هم به لطف لگنی که سوار بودیم و با سرعت لاک پشت حرکت می نمود ولی با همان سرعت هم بالاخره از آنجا گذشتیم..
4- سکان چهارم: داخل می نی بوس: 

انگار آتیش آدمای داخل می نیبوسی که سواریم از مرد و زن ماجرا تندتراست. هر کس چیزی می گوید.
« واه پدر...ها، زن و شوهر بودن»،« به زن و شوهرام رحم نمی کنن»

«به کسی چه مربوط شوهرشه دوست داره زنش اونجوری باشه»،«این که دیگه شوهر داشت چرا بهش گیر دادن؟»

«به اونا چه زن مردمو به چه حقی با خودشون  میبرن؟»،«چه اطمینانی به خود همین گشتا هست؟....»
همه ی این داد و فالهای آقای شوهر و حامیان حقوق زن و شوهر مذکور حاضر در می نی بوس حکایت از یک چیز داشت... وآن غیرتیست که اندکی دیر ورقلمبیده است ....
پیوند زناشویی در ایران و در دین اسلام  عاملی برای پشتیبانی و حفاظت از عفت و شخصیت زنان است . یکی ازمهمترین وظایف مردان در نقش شوهر هم همین حمایت و دفاع از شان زن عنوان گردیده است.

با این اوصاف چطور مردی که همسرش را به اختیار خودش در اختیار همه مردان کوچه و خیابان می گذارد میتوان شوهر نامید و از آن انتظارات یک همسر را داشت

مردانی که از زنانشان می  خواهند تا برای حفظ آبرویشان!!! از پوشش های زننده و دون شان استفاده کنند تا جناب شوهر بین مردم و رفقا و همکاران سربلند باشد و بتواند بگوید این زنم است.چگونه می توانند ستونی محکم برای یک زندگی چندین ساله باشد تا در آن فرزندانی سالم شکل بگیرند و شکوفا شوند

زنانی که حد و شانشان در خانواده در حد یک مانکن و دوست دختر پایین آمده تا چه حد می توانند وظایفی چون همسرداری و مادری و ... را به درستی انجام دهند؟
چگونه است که غیرت برخی از این مردان وقتی زنانشان را مانند عروسک خیمه شب بازی به خیابان ها می آورند و  در معزض نمایش عمومی می گذارند گل نمی کند؟ وقتی در جشن ها و مهمانیهایشان زنانشان را نیمه عریان به همه می نمایانند ، یا عکس های خصوصی از عروسی ها و مهمانی هایشان را در همه جا به راحتی میبینی این دلقک های سیرک را زن خود نمی دانند و خود را شوهر آنها .

ولی به محض آنکه کسی یا ارگانی می خواهد عروسک بی غیرتیشان را از دم دست مردم کوچه و بازار جمع کنند تازه یادشان می آید باید غیرتی هم داشته باشند؟ این چه غیرتیست که هر وقت بخواهد می گیرد و هر وقت هم بخواهد ول می کند....
حقیقتا چطور شد که مردانی که آوازه ی غیرت و مردانگیشان همه ی جهان را خیره کرده بود فرزندنی اینچنین را به یادگار گذاشتند؟ آیا این موج غیرت زدایی و بی مسئولیتی که برخی مردان (که اغلب جوان هم هستند) بدان دچار شده اند نشانگر حرکت خزنده سیاست های دشمنان دین و انسانیت نیست تا بدین طریق جامعه ر ا به سمتی ببیرند تا در آن فساد و فحشا بدون مقاومت، خانواده ها را از بین ببرد و این مهمترین نهاد اجتماعی را از درون بی هویت کند. چنانچه چنین سیاستی موفق شود و به اهدافش که همان بی غیرتی مردان نسبت به نوامیسشان است، برسد، دور نخواهد بود روزی که مردان سرزمین ما نیز مانند مردم عراق و افغانستان باید هر روز شاهد تجاوز به حیثیت و نوامیسشان باشند و کاری هم از دستشان بر نیاید جز تماشا...

 حاشا به غیرت چنین مردانی
.........................................
تتمه نوشت: این ماجرا را والده مان نقل فرمودند و بنده تنها به سبک خود البته باحفظ اصل مطلب نقل نموده و تحلیل خود را بدان افزوده ام...

اللهم عجل لولیک الفرج


87/1/27
6:9 عصر

حالا دستت اومد ؟

نوشته سین شین

بسم الله
سلام علیکم
حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) : هیچ صدقه ای نزد خداوند محبوب تر از حقگویی نیست.

1- خیلی وقت ها منتظریم تا موقعیتی پیش آید و کاری بکنیم کارستان
تا هم خودمان و هم خلق الله بفهمندما ایمانمان چقدر قوت دارد .به ذهنیت هایمان خارج از عالم هپورت عینیت ببخشیم. جنگی ، لبنانی ، جشن نیکوکاری ای, اردوی جهادی ای چیزی تا بتازانیم و ایمانمان را به آزمون بگذاریم.
غافل از اینکه کارزار محک ایمان و عقیده ی ما همین جاست و هر روز تجربه اش می کنیم . و او آزمونمان می کند.
2-نه به جایی رفتم و نه تلاشی کردم نه حتی برایش برنامه ای داشتم ... خودش با پای خودش به سراغم آمد. منازعه ی حق و باطل ... ظلمی در قالبی زیبا بر مظلومی بی دست و پا که هر جمله اش را در 10 دقیقه و با مشقت تمام می کرد.

بسیار با خود طی کرده بودم که حق را بگویم و هر حقی هم نگویم... از ظالم نترسم و چنین و چنان ... اما وقتی امد اولش بادی به گلو انداختم و آماده ی دفاع از ان مظلوم...

3-  غیر از من افراد دیگری هم بودند با همین ادعا... اولش همه آماده می نمودیم... هر چه می خواهد بشود بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ما تا تهش ایستاده ایم تا حقت را بگیریم... مگر ما اجازه می دهیم که این باز به تو ظلم کنند؟

وای بر ما اگر این بار کوتاه بیاییم...

4- تلفن ها شروع شد از طرف به ظاهر ظالم : ....
نمی شنیدم  آنها که آن سوی سیم تلفن گلویشان را می دریدند چه می گفتند... تنها می دانستم که منافعشان به خطر افتاده و پهنای سوء استفاده شان کم شده...
این سوی سیم  هم طرف مجری عدالت یک کلمه حرف می زدو به اندازه ی چند دقیقه ای می شنیدند گویی تازه قرار است بررسی شود که چه کسی ظالم است و چه کسی مظلوم...تا یک جمله اش کامل شود یادش رفته بود که اصلا موضوع چه بود و راجع به

چه صحبت می کرده.
کار به تلفن تمام نشد ظالم محترم آنقدر در ظلمش جری بود و برایش عادی شده بود که ابدا ادعای ظلم را نمی پذیرفت...

5- آن طرفی را که  به هر حال ظالم ظلمی کرده بود و وضعش معلوم  فهمشمشکل نبود... آنچه برای همیشه اندوهی عمیق در جانم کاشت اطرافیان مظلوم بود.
لحن کلامی که لحظه به لحظه از صلابتش کاسته می شد و به تملق و چاپلوسیش افزوده.
آهسته آهسته شک در وجودشان رخنه کرد و در کلامشان پیدا گشت
و بعد هم مذاکره را بهترین راه تشخیص دادند و گفتند سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند و تا گفتگو می شود کرد چرا به زور متوسل شویم.
و بعد هم بدنبال اشتراکاتشان با ظالم در گذشته و حال گشتند تا در آینده بیشترش کنند.
می توانستم تصور کنم که اگر مظلوم قادر به صحیح فکر کردن و درست تحلیل کردن بود چه حالی پیدا می کرد وقتی صحنه را می دید.
6- بادی که به غبقب انداخته بودم اذیتم می نمود فلذا نفسی تازه کردم .
یاد چند ساعتی که با ظالم  راجع به رفتارش با مظلوم و احقاق حقش! صحبت کرده بودم می افتادم و ان توجیهات را در کنار این همه دروغ و رنگ و دقل می گذاشتم هم خنده ام می گرفت و هم بغض  ... خنده ای بر حماقت خودم که هنوز مرز دروغ و

راست جلوی چشمانم تار است وغصه و اندوه  برای آن اعتمادی که به درازی گوش های  صاحب انکرالاصوات  به ظلم و بانیانش کردم.
7- تا به خودم آمدم نگفتنی ها را گفته بودم بعضی با چشمان گرد ، برخی با شوق و برخی هم با نفرت نگاهم می کردند. پاسخ هایشان به حرف هایم صداقت را بی آبرو می کرد که ترجیح می دادم نباشم و بی آبرو شدن آبرو ر نبینم...
8-از ترس  فشارم نیافتاد گریه هم نکردم اما ... گفتن هر کلمه ای مانند فرستادن آپولو به هوا برایم سخت بود.... این را بگویم آن را نگویم نکند آنها هم راست می گویند. بگذار بیشتر تحقیق!!! کنم نکند بهشان بر بخورد...
دیلوگ های پایانی طرفداران مظلوم که نه، پیروان باد:
 ما که با هم جنگ نداریم همه مان مسلمانیم...
نه صبر کنید هنوز یکی حرفش را نزده : حالا دست اومد چند مرده حلاجی؟
.......................................................
تتمه نوشت: - حسب اطلاع :ما دنبال پیدا کردن تدابیری برای زیاد کردن تعداد بازدید کننده های وبلاگ نیستیم. وظیفه و هدفمان هم هیچ وقت این نبوده و نیست.

- به جای واژگان ظالم و مظلوم بدیلی نیافتم تا  اندکی از مستقیم بودن کلام بدزدم. شرمنده سانسور چی های محترم...
الهم عجل لولیک الفرج


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >